من کنون در کشورِ چينم ننه!
خوابتان را گاه مي بينم ننه!
گشته اين جا کار و بارم رو به راه
من به عمر مانده خوش بينم ننه!
نيست اين جا آشِ کشک و اِشکنه
زين سبب بي حال و غمگينم ننه!
گشته ام جِنتلمن و سرمايه دار
نه دگر لاتم، نه مسکينم ننه!
بنده صغري را نمي خواهم دگر
بلکه خاطرخواهِ «اوشينم» ننه!
ماه ديگر با زنم يعني «اُشين»
رهسپارِ شهرِ برلينم ننه!
دادم اين نامه که گويم شرحِ خود
با جوابي دِه تو تسکينم ننه
( بعدِ چندي با قوافيِ دگر
کرد زين سان آه و نفرينم ننه):
زن گرفتي و غلط کردي ننه!
من که مي دانم تو ولگردي ننه!
پشت در صغري نشسته با چماق
از سفر بازآ اگر مَردي ننه!
پخته ام آشي برايت خوشمزه !
واي اگر يک لحظه برگردي ننه!