.
يکي به شکايت نزد حاکم رفت و گفت: دروازه بان شهر بار خرم را به جاي صد دينار کسر عوارض از من گرفته است. حاکم رنجيده خاطر به تلخي مشت بر سينه کوفتن گرفت که: خدا اين دروازه بان را مرگي عاجل کرامت فرمايد، الهي خانه اش بر سرش خراب شود.
خدا او را بر زمين گرم بزند و بچه هايش را آواره دشت و صحرا کند تا از اين ظلم و ستم که به بندگان خدا روا مي دارد، دست بردارد. شاکي نوميد راه بازگشت پيش گرفت. حاکم پرسيد: کجا مي روي؟
گفت: مي روم به خانه چون اگر به نفرين کار درست شود مادرم بهتر از تو نفرين مي کند.
فرهنگنامه امثال و حکم - امين خضرايي